حکمت آ موزنده
20 اسفند 1395 توسط خليل نژادي
حکمت
شخصی زیر درخت گردو ایستاده بود و میگفت: «خدایا! همه کارهایت درست است فقط نمیفهمم چرا گردوی به این کوچکی را بالای این درخت بزرگ قرار دادهای ولی هندوانه به آن بزرگی را لای بتههای کوچک! »
همینطور که داشت با خدا درددل میکرد ناگهان بادی وزید و گردویی روی صورتش افتاد و از بینیاش خون آمد.
او به خودش آمد و گفت: «خدایا! کارت درست است. اگر یک هندوانه بالای درخت بود معلوم نبود چه بلای سرم می امد.